یلدای تان مبارک
امروز سفره را پهن کرده بودیم و به شدت داشتیم برای شب یلدایمان انار دون میکردیم و غرق در موسیقی بودیم که دخترک نازک انداممان آمد و ما را بوسید و رفت... ما که کلا انسان احساساتی هستیم و به قول پدرم بزرگوارمان اشکمان دم مشکمان است اشک هایمان سربزیر شد و یک دل سیر گریه کردیم. گریه کردیم چون میدانستیم که خیلی بی لیاقت تر از آنیم که باری تعالی دخترک ماه پیشونی ای چون اتوسا به ما داده.... اشک ریختیم که چرا بعضی وقتها از اینهمه کار گله و شکایت میکنیم و احساس خستگی بر ما غالب میشود و فریادی بر سر این دخترک نخودیمان میزنیم... و زار زدیم چون ما خیلی این دخترک گندمی را دوست میداریم..خیلی... پی نوشت: ما این روزها خیلی بیشتر از پیش خدارا ش...